کافه اول



شنیدی میگن خیلی دور ، خیلی نزدیک ؟ اولی دستامونه ، دومی دلامونه


تو و فاصله با هم یکی شدید من و پاهام به رسیدن ناامید کاش میشد می رسیدم تا می دیدم تو و فاصله به هم چیا میگید ؟؟؟ !!!


بعضی وقتها چشمم به قلبم حسودیشون میشه ، میدونی چرا ؟ چون تو همیشه تو قلبمی ، ولی از چشم دوری !!!


فکر کردم آسمان را می توان تسخیر کرد آباقیانوس را با آه خود تبخیر کرد فکر کردم رفتنت را می توان از یاد برد هیچ دانستی ؟ دلم را رفتن تو پیر کرد . بقیه اس ام اس های زیبا در ادامه مطلب . . نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد


بهوسعت ندیدن نگاهت خسته ام چگونه بشکنم ثانیه های سنگین دوریت را ؟؟؟


هرجا تو باشی دل من همون جاست حتی اگه فاصلمون یه دنیاست


مرا از خود رها کردی و رفتی مرا آنگه که تنها مانده بودم ولی من باز هم هستم به یادت اگر چه دور هستم از سرایت


همیشه ، دور بودن به معنای فراموش کردن نیست ، گاهی فرصتی است برای دلتنگ شدن


مست آن یارم که در تنهاییم یادم کند از فراق و دوری خود سخت بیمارم کند


و با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر میکنم هستی


همیشه فکر می کردم غم انگیزترین غروب ، غروب زندگیست ولی تازه فهمیدم هیچ غروبی غم انگیزتر از دوری تو نیست


خودت نیستی صدات مونده صدات چشمامو گریونده دلم روی زمین مونده فقط از تو همین مونده


نگران خودمم که چجوری بی تو بمونم ؟ دوری و ندیدن تو کاره من نیست ، نمی تونم


یکی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟ برایش صادقانه می نویسم : برای آنکه باید باشد و نیست


شبیه برگ پاییزم همیشه قسمت بادم ز تو دورم ولی هرگز نخواهی رفت از یادم


چشماتو ببند !!! بستی؟ حالا باز کن !!! باز کردی ؟ چقدر طول کشید ؟ همین قدر هم نمی تونم دوریتو تحمل کنم !


تو که درد دل دیوانه ی من می دانی چند دور از تو خورم ، خون جگر پنهانی ؟


به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم در کتاب احساس ، واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟ وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !


کوتاه ترین قصه ی دنیا: رفت … !


چندیست در نبودنت به ساعت شنی می نگرم ، یک صحرا گذشته است !


این روزها سنگین و نحس اند ، چه کنم ؟ لحظات هم بهانه ات میگیرند رفتی و ردپایت در پس کوچه های قلبم باقی مانده است


امروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه خراب شده اند بعد از تو برگرد


با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !


اگر چه عاشقی پر شور بودیم / به خود نزدیک و از هم دور بودیم شب و روز از جدایی می‌سرودیم / من و تو وصله‌ای ناجور بودیم





یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم ؟


گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او / انتقام از من کشید، آخر جداییهای او





سنگ هایی که به دیوار فراق تو زدم کعبه میشد من اگر خانه بنا می کردم …


نفسم تو در شمالی و من در جنوب کاش دستی نقشه را از میانه تا کند


درد ، مرا انتخابکرد من ، تو را تو ، رفتن را آسوده برو ! دلواپس نباش من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم


من صبورم اما ... بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم


من مثل بادکنکی به دست کودکی هرجا می روی با یک نخ به تو وصلم نخ را قطع کنی ، میروم پیش خدا !


بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست


پای من خسته از این رفتن بود قصه ام قصه دل کندن بود دل که دادم به یارم دیدم راهش افسوس جدا از من بود





عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟ عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است





رفتی و ندیدی که چه محشر کردم بااشک تمام کوچه را تر کردم دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد وابستگی ام را به تو باور کردم


. . یارم از من بی سببب رنجید و رفت / گریه را دید و بر من خندید و رفت وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت / قصه ناگفته ها را نشنید و رفت تشنه بودم همچو دشتی پر عطش / مثل باران بر تنم بارید و رفت گل فراوان بود از باغ من / غنچه ای نشکفته را برچید و رفت





بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست شب های پر از درد که فرداشدنی نیست گفتم که برایت بفرستم دل خود را افسوس که نامه دلم تا شدنی نیست


مرا نمیخواهی دیگر میدانم حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگرمیدانم اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم


ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست، اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست. ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست. ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست


هنوز هم نمیدانم اینجا چه فصلیست ، که من کال ماندم و به تو نمی رسم!


در قفس افتاده ام فکر رهایی نیستم دل به عشقت داده ام فکر جدایی نیستم


انگشتانت را به من قرض بده…برای شمردن لحظه های نبودنت کم آورده ام …


یک نفر آمد صدایم کرد و رفت / با صدایش آشنایم کرد و رفت نوبت اوج رفاقت که رسید / ناگهان تنها رهایم کرد و رفت دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست


خالی تر از سکوتم … انبـوهــی از ترانـه بــا یـاد صبـح روشـن اما … امیـد باطل شب دائـمی ست انـگار …


دیگر بهار هم سرحالم نمیکند چیزی شبیه معجزه زلالم نمیکند آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمیکند


دلم به کما رفته برای مردنش دست به دعاشوید


پیراهنم را اتو می زنم کفش ها را دستمال می کشم زندگی اما مرتب نمی شود… . سایر جملات ناامیدی در ادامـــه مطلب . . صــداے تپـش هـاے قلبمــ رو میشنوم ولـے هیچـ علاقه اے به زندگـے کردטּ توشـ نیستـــ


همـچـون ساعـت شنی شــده ام کــه نـفــس هـای آخـرش را مـیـزنـد و الـتـمـاس مـیـکــنــد یـکـی پـیـدا شـود و بـرش گــردانـد مــن هــم … نه …! ! لـطــفـا بـرم نـگــردانـیـد ! ! ! بــگـذاریــد تــمام شــوم …


صبحیکـــه بجـــای عـــشق با سیـــگار شروع بـــشه


یــــک شــــــروع دوبـــاره نیــــست امـــــتداد پایان اســــت بــــــرای کــــسی که دیــگر امــــیدی بـــه ادامه نـــدارد !!


گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟


شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه… ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره… بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد رسما میاد تو !


چیـزی نمیـخـوآهَم جـز


یـکــ اتــآقِ تـآریک یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر ! وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے


چقدر این سربالایی ها ادامـــــــه دارند ؟ من از زندگی که هیچ . . پاهایم از من شکایت دارند


خدا میشود بلیطم را پس بگیری


؟ مقصد را اشتباه آمدم . . اینجا را نمی خواهم


از این دنیا شرمنده ام که واردش شدم ای کاش درب خروجی هم داشتی


خسته ام


ماهی در برکه و برکه تهی از آب دانه در کویر و کویر تشنه پرنده در قفس و آسمان در انتظار او شب در کمین روز خفته چشمها بسته همه خسته ، همه بی کس شهر پر از زندان در بسته امید ناامیدان روزنی است از نور غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور


رسیده ام به حس برگی که میداند بادازهرطرف که بیاید سرانجامش افتادن است


زمان گذشت بدون توجه به چیزهای کوچکی که کم هم نبودند چیزهای کوچکی که حداقل می توانستند تحمل کردن زندگی را آسان تر کنند گاهی فرصت نبود گاهی حوصله و من خیلی دیر این را فهمیدم خیلی دیر هر چند که شاید هنوز هم پشت این همه سیاهی کسی ، چیزی پیدا شود که نام من را از یاد نبرده باشد مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم .. و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد ! کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !!


خدایــــــــــــــــــا … به حد کافی خیال بافتم … و تنم کردم … یه کم واقعیت شیرین … لطفا …


تقــویمِ امـسال هـــم.. بـا تقـــویــمِ پــارسال.. هیـــچ فــرقـی نمیـــکند.. وقتـی.. زنـــدگی.. تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت !


بالاتر از سیاهی هم “رنگ” هست … مثل رنگ این روزهای من !


هــر کــس از ایــن دنـیــا چـیـزی بـرمـیـدارد … من امـا فـقـطـ ؛ دسـتـــ بــرمــیــدارمــ ! . … . . این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است با تیغِ کُند


صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای





خدایا فکر کنم سرنوشت منو وسط میدون شهر نوشتی ؛ بس که هرکی به من رسید منو دور زد … . . چ . . این روز ها از کنار من که میگذری احتیاط کن هزاران کارگر در من مشغول کارند روحیه ام در دست تعویض است!


مثل سیگار نصفه افتادم در جهانی که پمپ بنزین بود…


چـــایــت را بــــنوش .. نگــــرانِ فـــــردا نــــــباش ! از گنــــدمـــزارِ مـن و تــــو .. کـــاهــی مــی مــانـــد ! بـــــــرایِ بـــــادهــــا !


لج میکنم


بد اخلاق میشم ! نه چیزی میبینم ، نه چیزی میشنوم ، نه چیزی میگم ! دست خودم که نیست تو که نباشی ، زندگی باید به کامِ من تلخ بشه


نمـــــیـدانــــی ، چه دردی دارد ! وقـــتـی .. حــــالـم .. در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!



آن روزها که با او بودن برایم آرزو بود “تمام شد”! امروز با او بودن یا نبودن فرقی ندارد!


بــاران .. فـــقط .. همین جایی از قصّه ، که من ایستاده ام می بـــارد ! دو قدم این طرف تر .. دو قدم آن طــرف تر .. همیشه آفــتـاب است !


یــک روزی .. بـه هـــر دلـــیلی .. اگــر از تــه ِ قــلب ِتـــان خــندیــدیــد .. لطـــفـا”، بـــرای ِ من هـــم تـــعریــف کنـــید !


هــر کس .. یـا شب میمیـــرد ، یــــا روز .. مـــن ؛ شبـانــه روز !


وقـتـی .. خــواب .. بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد! تمــــــام شـــده ای !


تمام تنم میلرزد… از زخمهایی که خورده ام..!! من از دست رفته ام…شکسـ ــ ـ ـته ام می فهمی؟؟ به انتهای بودنم رسیده ام اما…! اشــــــک نمیریزم پنهان شده ام پشت لبخـــندی که درد میــــکند


این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند! فقط ادامه می دهند !


امروز کسی از من پرسید چند سال داری گفتم روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم کودکی چند ساله ام



اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم ! مــن مـــــرد هستم … تنهـاییــ قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ


من ؛ از این منـی ، که هر لحظه دلتنگِ توست … مُتنفـــــــــرم !


بَهاے ِ با تو بودَنـ بس ناجوانمردانه سَنگیـــن استــ… درآمَدِ روحـ ِ من ناچیز تر از اینهاستـ…


بــه ایــن فـکــر مـیـکـنم لالایـــی هــای ِ مـــادرم زیــر ِ کــدام بـالشتکــ ِ کـودکــی هــایـم جــا مانــده؟ شـایـد هــنـوز بـشـود آســوده خــوابـیـد…


امــروز دلــم تنگ دیــروزی است که میگفتــی : “فردایــت را می ســـازم …”


. معنی ماندن ِ بی عزت چیست؟ قبل از آنکه آبروریزی شود خدایا، خودت تمامش کن…


گاهی وقت ها آنقدر از زندگی خسته می شوم که دلم می خواهد قبل از خواب، ساعت را روی “ هیچوقت ” کوک کنم





خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست …


دلم کمى هوا میخواهد اما در سرنگ ! از زندگى خسته ام …


آسانسوری شده ام تنها در برجی متروک که سال هاست بهانه ای برای اوج گرفتن نداشته است به خانه ام بیا خسته ام از این همه ایستادگی


شاید قانون دنیا همین باشد، من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست …


این روزها شبیه جودی ابوت شده ام ! برای بابا لنگ درازی می نویسم که این روزها دیگر خودم هم نمیشناسمش


از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی ، پیر میشی از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی ، می بُری از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی‌ هستی


از من نرنــــــــــج… نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس… فقط خســــته ام… خســـــــــته از اعتــــــمادی بیــــجا! برای هـــــــــمین قفــــــــــــلی محــــــــــــــکم بر دل زده ام!


. یه وقتایی دلت میخواد یکی از پشت سر چشماتو بگیره و ازت بپرسه: اگه گفتی من کی ام ؟ تو هم دستاشو بگیری و بگی: هر کی هستی فقط بمون…


گاهی دلم برای خودم تنگ میشود گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود تا خسته شود تا بشکند …


دلتنگم نه برای کسی از بی کسی … خسته ام نه از تکاپو از در به دری … نه دوستی ، نه یادی ، نه خاطره ی شیرینی! تنهایم تنهاتر از آن سنگ کنار جاده اما مشتاقم ، مشتاق دیدار آنکس که صادقانه یادم کند